عجیب آنکه این ساعت حالم دگرگون شده.

شب نیست اما فکرهای من جامونده وسط شب. شب ها، دیشب، امشب.

پنج دقیقه لپ تاپ رو زیرورو کردم آخر هم به این نتیجه رسیدم شاید نیم ساعتی گوش بسپارم به شوپن از همه بهتر باشد. 

چندباری که اون فکرها اومده توی ذهنم سرم رو ت دادم و گفتم نه. دوباره نه. دیگه اشتباه نمی کنی.

چه حکمتی ست که وقتی از انسان ها زخم خوردی، باز محبت همون انسان ها آرومت میکنه؟ این چه حکمت احمقانه ایه آخه؟

(اسکرتسو شماره یک در بی مینور شوپن تمام شد. میزنم از اول. چه قدر حس نزدیکی بهش دارم. انگار من بودم)

اما نه، این بار نه. دخترک تو ذهنم این رو گفت و داد زد فرار کن! نمون! این ها همش بازی اندتو بازی نکن. توی این بازی ها تو بازنده ای. تو می بازی.

(دوباره از اول)

قلبت رو بنداز یه گوشه. لهش کن اصلا. یه جوری خاموشش کن. اگه چیزی گفت نشنیده بگیر. نذار دوباره حس بگیره. نذار جون بگیره. الان ضعیف شده از فرصت استفاده کن.

پروپرانول می خورم بلکه دخترک هم آروم بشه. 

باز زمزمه می کنم. برای بار هزارم در این دو ماه:

How to be brave

How can I love when I'm afraid to fall

صورتی های شیمیایی اثر کردند و دخترک آروم تر شده. شونه هاشو میندازه بالا و می گه تو خیلی جدی گرفتی. طوری نشده شایدم اصلا نشه. شاید هیچوقت نشه. میدونی چی می گم؟ 

حالا که آروم گرفته منم تنهاش می ذارم و با خودم فکر می کنم برای چه کسی خواهم خواند : من شکل سوم تب تنهایی توام/تصویر کن خطوط مرا خواندنی که نیست/نقاش من مسیح مشوش بکش مرا/روحی نزول کرده درون تنی که نیست

پی نوشت اول : خواستم همه کلمات رو از ذهنم بکشم بیرون بلکه بتونم تمرکز کنم روی کارهام. امید آنکه موفق بوده باشم.

پی نوشت دوم : شب هایی که کم می خوابم یا طبق عادت نمی خوابم، چندساعتی از روز رو میرم توی کمای روحی. هم اکنون از اونجا می نویسم!

پی نوشت سوم : من ترسوام و انکارش نمی کنم.

پی نوشت(چند ساعت بعد) : دخترک ساکت شو و بذار پی این جرقه رو بگیرم :)))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موج دریا مهندس صائبی Joyce لینک‌های مفید و ارزشمند Lola Joe (کانون خانواده) دروغ بزرگترین دشمن کانون خانواده محبوبترین محبوب